از ما خواسته شده در هر شرایطی خود را دوست بداریم، بدون توجه به آنچه دیگران با ما می کنند، آنان را دوست بداریم و بدون توجه به شرایط منفی مسیر، آن را دوست بداریم. عشق در مخفی رضایت درونی است. وقتی عشق را در یک موقعیت جاری می سازیم، در پایان به عشق افزونتری دست می یابیم.
ما خیلی بودیم. خیلی خیلی بودیم. هر کداممان به جای ده نفر حساب میشویم. چرا که بعد از دو سال و نیم هنوز نفس میکشیم، هنوز سبزیم، هنوز جان بر کف ایم، هنوز معترضیم و هنوز اعتراضمان غر نیست، حضور است. پس همهمان را ضربدر ۱۰ کن. همه مایی که جای خالی همراهان بیست و پنج خرداد دو سال و نیم پیش را هم باید پر کنیم. کاش جایی بود که هر لحظه اراده میکنیم همدیگر را پیدا کنیم. میدانم، آن روز دیگر......................................
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان می کند در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟؟؟...... (شهریار)
خدایا..گم شدم..انگار گمت کردم.. از اینجا تا به آغوش تو راهی نیست..من چرا بی راهه می گردم؟.............
گاهی دیدی..همه ی اون جاهایی که دوست داشتی باشی همه ی کسانی که دلت می خواست کنارشون باشی همه ی اون حس و حالی که قبلا داشتی تبدیل بشه به 1 زندون نامرئی..انگار 1 چیزی راه نفست رو بند آورده..دلت می خواد فقط بدوی فقط بری مهم نیست کجا..بری فقط.گاهی خیلی چیزا تو زندگیت تغییر میکننن از دوستانت گرفته تا کوچکترین حست..اما زمانی هست به 2راهی جاده می رسی و توییی که تغییر میدی گاهی های زندگیتو. کاش می شد خیلی راحت چمدونت رو برداری شب بزنی از خونه بیرون.مستقیم بری فرودگاه و ...پرواز به ناکجا..چه فرقی می کنه کجا..شاید گاهی هدف فقط پرواز است..از این خفقان از این سکوت از این صدای کر کننده ی ویرانه ها..............................
چرا مشروطه در تهران شروع شد و در تبریز ادامه یافت؟ روانشاد دکتر صمد سرداری نیا:"اول اینکه آگاهی سیاسی تبریزی ها در میان شهرهای ایران آن زمان بیشتر از بقیه بود.دومین علت هم به 2 ویژگی عمده ی تبریزی ها بر می گردد که آن دو بیگانه ستیزی و ظلم ستیزی این مردم است.همین عثمانی ها و سربازان سلطان سلیم را ببینید.آنها که خودشان هم ترک هستند به آذربایجان حمله می کنند و موفق نمی شوند.آذربایجان و تبریزی ها راهشان را سد می کنند.آنها تا قلب اروپا به راحتی رفته اند اما در اینجا با مانع برخورد می کنند چون تبریزی ها بیگانه ستیزند. ظلم ستیزی این مردم هم یک طرف قضیه است.این مردم با دیکتاتور سازش نمی کنند.شما نگاه کنید که مشروطه در تهران آغاز می شود اما با چه؟!با ظلم و تحصن و دادخواهی!همین هست که محمد علی شاه یک روزه با توپخانه اش بساط مشروطه را در عرض چند ساعت جمع می کند ولی تبریز در مقابل همین محمد علی شاه 11 ماه می ایستد و بینی اش را به خاک می مالد و او را از ایران اخراج می کند و باز هم وقتی پای بیگانه وسط می آید بخاطر مملکتش سلاح را زمین می گذارد." بهزاد طاهرزاده می نویسد:"ملت آذربایجان با شکم گرسنه و جیب خالی مقاومت کرده و با ابراز رشادت و دلیری پس از 11 ماه محاصره را شکافته و به فتح بزرگی نائل آمدند و امیدوار بودند که بعد از این در محیط ایران به عوض شخص قانون حکومت خواهد کرد..."و در جای دیگر می نویسد:"لباس مجاهدین عوض می شود ولی هدف آنان یکیست.آنها می خواهند بجای اشخاص قانون حکومت کند وبس.این آرزوی ملت هنوز هم عملی نشده است......... نصرت الله کاسمی:"تبریز در خفقان و غلیان انقلاب چون شیری زخم خورده و خشمگین به خود می پیچید و می غرید و خون می ریخت و تا دمی که حق را بر کرسی ننشانید یک دم آرام و قرار نگرفت. مرحوم حمید ملازاده:"آذربایجان در تاریخ معاصر از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی در کلیه ی تحولات سیاسی و اجتماعی ایران حرف اول و آخر را زده است." نصرت الله فتحی به نقل از میرزانوراله خان یکانی می نویسد:"آنچه کلا دستگیرم شده این است که پیشانی آذربایجان.خاصه تبریز همواره از عزت و مردانگی می درخشد.روی مردم آن خطه در برابر مسئولیت های ملی و اجتماعی و تعهدات مملکتی و زاد و بوم نگهداری همواره سپید است.دائم در سرافرازی و پاکی وجدان می زید و همیشه بالنده و افتخار آور است."
این روزها حال و هوا برگشته به گذشته ها..به انقلابی که من و هم نسل های من فقط شنیدیم..که چه بود و چه شد..بگذریم از خوب و بد..فقط..احساس کردم شاید باید بنویسم از گذشته ها..حالا که بنا بر بازگشت است..باز می گردم اما به اصل و ریشه ام..انقلاب مشروطه...و حوادث پس از انقلاب. نقش آذربایجان و تبریز در انقلاب مشروطیت به روایت مورخین احمد کسروی می نویسد:"بزرگترین کانون شورش آزادی خواهی تبریز بود و در آن روزها که جنگ و شورش در آن شهر برپا بود من جوان 17 ساله بودم و آن پیشامدها را با چشم خود می دیدم که مردان غیرتمند و گردنفرازی با چه شوری می کوشیدند و جوانان دلیر و جنگجو با چه خونگرمی جانفشانی می نمودند" دولت آبادی:"آذربایجانیان علاوه بر صلابت فکری که دارند و بیشتر جنگجو و شجاع هستند زیر بار تعدیات درباریان تهران که همه ی آن ها را دیده و شناخته و بزرگ کرده اند نمی روند و به هیچ یک از آنان از پادشاه گرفته تا کوچکترین نوکرانش اهمیت نداده آنها را قابل اعتنا نمی شمارند" مولفین 2 مبارز جنبش مشروطه:"آذربایجان و مخصوصا تبریز به جهت موقعیت خاص خود از آگاه ترین و بیدارترین و به عللی ...از ستمدیده ترین و در نتیجه از انقلابی ترین نقاط کشور به شمار می رفت." محمد امین رسول زاده:تبریز بیچاره این مجاهد بلادیده چه سختی ها که نکشیده ..یک سال آزگار زیربمب هایی که بر سرش می بارید مقاومت کرده چندان در راه فدا شدن برای آزادی و به روزی وطن آماده بوده که پیش از آمدن قشون روس در چنان حالی بوده که هرگونه آذوقه ای در شهر تمام شده و مردم ازگرسنگی در کوچه ها از پای در آمده بودند...و مجاهدان یونجه می خورده..و می رزمیده اند...و از ورود دشمن به شهر جلوگیری می نمودند..در اینجا(تبریز)آدمی که در جنگ شرکت نداشته باشد کم پیدا می شود.از پیران گرفته تا کودکان...در اینجا کمتر کسی را میتوان یافت که زخم گلوله بر تن ندارد... در زمانی که کار چنین وضع اسف باری داشته مقاوله انگلیس و روس وارد مرحله جدیدی می شود و آن دولت ها به اجرای سیاستی که در قالب"قرارداد 1907"اتخاذ کرده بودند آغاز می کنند.روس ها وارد آذربایجان شده و در همان حال اعلام می کنند کا آمدنشان خالی از خیال استیلا و اشغال است. ادامه دارد..........
بزرگترین فاسد 2009 اقتصاد آمریکا-برنارد مداو-ظرف 18 سال.18 میلارد دلار کلاهبرداری کرد که پیش اختلاس گران 3000 میلیاردی لنگ انداخته است.. (نقل از همشهری)
گاهی دلم می گیرد از همیشه ها....که هست..با دلایلی که من نمی فهمم..
چه اسارت بی افتخاریست در بند حرف این و آن بودن........
فکر می کنم..به کسانی که می شناسم و شاید..می شناسم..دوست .آشنا.همراه.. قضاوت...؟مثل یک زخم مثل یک خنجر..مثل یک درد مثل زخم نمک خورده...می سوزد دلم .قلبم.تا عمق روح و جسمم.. آنقدر پاک که نمی بینی بدی را..حسادت و چشم و هم چشمی را..و حتی خنجر فرو کرده در عمق قلبت را.. دیده ام ..زیاد دیده ام..لحظه ای که می خندی و نمی دانی از که خوردی..و گاه فرو بستن چشم..نگاه خیره و بهت زده ات بدرقه ی راهت..و می افتی.. شاید ریزش نم نم از لیست ما بودن..شاید چند خراش دیگر به یادگار از خیانت..شاید سردی کلام و رفتارم..تنها دفاع من .. گاهی آدم ها از آدمیت هم خسته اند..کاش تمام می شد این قصه.. روزانه هزاران انسان به دنیا می آید اما...همچنان انسانیت در حال انقراض است.................
تردیدها به ما خیانت می کنند و از موفقیت هایی که به احتمال زیاد نصیبمان می شود باز میدارند. (شکسپیر)
گودال اب کوچکی باشی یا دریای بیکران زلال که باشی آسمان درتوست..
من از نگاه خسته پیران دردمند..من از فروغ دیده طفلان بی گناه.. من از نیاز ریزش دیوارهای شهر..من از جواب پرسش خاموش هر نگاه.. من از سحر که تیغ کشد بر درنگ شب..من از شفق که رسم کند صحنه نبرد.. من از غریو شیهه ی اسبان بی سوار..من از غبار خفته در آغوش راه ها.. من از پرنده ابر شکوفه درخت سیل از هرچه زندگیست احساس شرم می کنم و رنج می برم. (نعمت میرزازاده)
برف خیال تو..در دست های دوستی من..بیش از دمی نماند... ای روح برف پوش زمستان! پنداشتم که پیک بهاری پیراهنت به پاکی صبح شکوفه هاست پنداشتم که می رسی ز راه..در لفظ زندگانی من خانه می کنی.. ای روح سرد مهر زمستان!دیگر از آن طلوع طلایی چه مانده است؟ جز این غروب زرد..روز خوشی که دیدم آیا..به خواب بود؟ شب با هزار چشم..خندید به من که:روز تو در خواب درگذشت.. روزی که شمع مرده در آن..آفتاب بود............ (نادر نادرپور)
دو روز مانده به پايان جهان ، تازه فهميد كه هيچ زندگي نكرده است . تقويمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقي مانده بود . پريشان شد و آشفته و عصباني ، نزد خدا رفت تا روزهاي بيشتري از خدا بگيرد . داد زد و بد و بيراه گفت ، خدا سكوت كرد . آسمان و زمين را به هم ريخت ، خدا سكوت كرد . جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سكوت كرد . به پر و پاي فرشته و انسان پيچيد ، خدا سكوت كرد . كفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سكوت كرد .دلش گرفت و گريست و به سجاده افتاد . خدا سكوتش را شكست و گفت : (( عزيزم اما يك روز ديگر هم رفت . تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادي، تنها يك روز ديگر باقي است. بيا و لااقل اين يك روز را زندگي كن . )) لا به لاي هق هقش گفت: (( اما با يك روز ! با يك روز چه كار مي توان كرد !؟ )) خدا گفت : (( آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند ، گويي كه هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را درنمي يابد ، هزار سال هم به كارش نمي آيد . )) و آنگاه سهم يك روز زندگي را در دستانش ريخت و گفت : (( حالا برو و زندگي كن... )) او مات و مبهوت، به زندگي نگاه كرد كه در گودي دستانش مي درخشيد . اما مي ترسيد حركت كند ، مي ترسيد راه برود، مي ترسيد زندگي از لاي انگشتانش بريزد . قدري ايستاد... بعد با خودش گفت : وقتي فردايي ندارم ، نگه داشتن اين زندگي چه فايده اي دارد . بگذار اين يك مشت زندگي را مصرف كنم . آن وقت شروع به دويدن كرد زندگي را به سر و رويش پاشيد ، زندگي را نوشيد و زندگي را بوييد و چنان به وجد آمد كه ديد مي تواند تا ته دنيا بدود ، مي تواند بال بزند ، مي تواند پا روي خورشيد بگذارد ، مي تواند... او در آن يك روز آسمانخراشي بنا نكرد ، زميني را مالك نشد ، مقامي را به دست نياورد اما ... اما در همان يك روز دست بر پوست درخت كشيد . روي چمن خوابيد . كفش دوزكي را تماشا كرد . سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايي كه نمي شناختندش سلام كرد و براي آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد . او در همان يك روز آشتي كرد و خنديد و سبك شد ، لذت برد و سرشار شد و بخشيد ، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد . او همان يك روز زندگي كرد اما فرشته ها در تقويم خدا نوشتند : (( امروز او در گذشت ، كسي كه هزار سال زيسته بود ! ))
زندگی فرصت لمس لحظه هاست.لحظه هایی که می توانم با تو باشم اما نیستم.. این تو یعنی همه آنها که به من و با من بودن دل بسته اند.. ای کاش می دانستم فردای من با چه حسی و با چه خطی نوشته خواهد شد.. شاید زیاد ه از حد عادت کرده ایم جلوی پایمان را ببینیم..وقتش است که کمی دورتر را هم بنگریم...
ای کاش وقتی به دنیا می آمدم 1 کی یادم می داد سر پیچ زندگی باید سرعت کم کرد..کاش کسی می گفت به تقاطع نرسیده ایست..کاش کسی میگفت حرکت با رعایت حق تقدم..کاش میگفت اروم ترمز بگیر نیش ترمز نه اونقدر محکم که بجای ایستادن پرت شی وسط معرکه..کاش ....بی خیال ..خدا رو شکر 1 مربی نشسته کنارم او لحظه ها که من حواسم نیست فرمونه زندگیمو میکشه طرف خودش که چاله چوله های گمراهی و رد کنم..یا نرم تو جاده خاکی..یا زودتر از من میزنه رو ترمز کمکی که من با خودخواهی ام ملتو نفله نکنم...اما گاهی اونقدر به بودنش مطمئنم که یادم میره این منم که باید بایستم..این منم که باید زندگی کنم..اونقدر مطمئن که اون میشه تکیه گاهم و من....نمی تونم رو پای خودم وایسم..و وقتی دستمو ول کرد...امیدوارم ..بتونم.
غم تنهايي به كنار ، آنچه عقاب را پير مي كند پرواز زاغهاي ولگرد است... "نقطه سر خط، نشریه دانشجویان دانشگاه شریف
*بو دنیا فانی دیر فانی بو دنیا دا قالان هانی داوود اوغلو سلیمانی تخت اوستوندن سالان دنیا*(خسته قاسم) سنین بهره ن ییئن کیم دیر؟ کیمینکیسن؟ییه ن کیمدیر؟ سنه دوغری دیئن کیمدیر؟ یالان دنیا یالان دنیا سنی فرزانه لر آتدی قاپیپ دیوانه لر توتدی کیمی آلدی کیمی ساتدی ساتان دنیا آلان دنیا بیری آینا بیری پاسدیر بیری آیدین بیری یاسدیر گئجه طوی دیر سحر یاس دیر گول آچدیقدا سولان دنیا یامان قورقو ییغیلایدین طوفانلاردا بوغولایدین نولیدی بیر داغیلایدین بیزی درده سالان دنیا چاتیپ سندن کؤچن کئچدی اجل جامین ایچه ن کئچدی اولان اولدی گئچن گئچدی نه ایستیردین اولان دنیا بوغولایدین دوغان یئرده دوغوب خلقی بوغان یئرده اوغول نعشین اوغان یئرده آنا زولفون یولان یئرده سنه قارونلار آللاندی قیزیلدان تللی قاللاندی باتیب ظلماته قویلاندی اولوب تللی تالان دنیا....(شهریار)
فاطمه معتمدآریا، بازیگر سینما و تلویزیون ایران برندهی جایزهی معتبر سینمایی «هانری لانگ لوا» شد. این جایزهی جهانی سینمایی فرانسه، به پاس سالها فعالیت سینمایی و نقشآفرینی این بازیگر به وی اهدا شد. فاطمه معتمدآریا در هنگام دریافت جایزه گفت: مهم نیست سیاستمدارن کشورها چه چیزهایی را بین خودشان تقسیم می کنند یا اینکه با ما به چه زبانی سخن می گویند، مهم این است که ما چه میگوییم و به یک زبان یعنی زبان سینما سخن می گوییم. ویدئو کوتاه افتخار آفرینی و سخنان معتمدآریا را می توانید اینجا ببینید:http://20ist.com/?p=8303
خیلی دوست دارم از زبان اصیل ترکی در وبلاگم استفاده کنم.سعی میکنم هر از گاهی از اشعار بسیار زیبای استاد محمد حسین بهجت تبریزی ـشهریارـبراتون بنویسم. یالقیز غریب! عزیزیم دویمادیم سندن نه تئز مندن دویوب گئتدین؟ اجل گلجک بو غربتده منی یالقیز گویوب گئتدین.. آللاه وعده سی! قوی بو انقلاب سئل کیمی آخسین قوی گورولداسین ایلدیریم شاخسین مستضعفین قوی حقه چاتار کن اسلام بایداقین داغلارا تاخسین مظلومون آهی قوی آلاوچکیب ظلمی ریشه دن یاندیریپ یاخسین آللاه سفره سی آچیق اولارمی؟ بیرعده یئسین بیرعده باخسین؟!
دیروز صبح با پدرم میرفتم ثبت نام کلاسای رانندگی تو پیاده رو به 1 دسته پسر جوون دبیرستانی برخوردیم 15 نفر-داشتن با سروصدا و متلک و داد و هواز می رفتن!کل پیاده رو رو گذاشته بودن رو سرشون..با دیدنشون بی اختیار خنده ام گرفت به بابا گفتم اینا هنوز بچه ان..برن دانشگاه میفهمن واسه هیچ و پوچ وقت تلف کردن..پدرم گفت پس چی..جوونای این سنی تو زمان ما اعلامیه پخش میکردن شیشه می شکوندند..انقلاب کردند..باید جوون امروز این باشه که .................. ..عصر همون روز با خواهرم رفته بودیم عطر بخریم از تعجب زبونم بند اومده .بود!عطر 4 تومنی بنا به روایت 2 ماه پیش شده بود 7تومن!!حالا کاری ندارم به اینکه 4 قدم اون ورتر همون عطرو به همون قیمت اصلیش گرفتیم.ساعت 8:30 -9 شب بود داشتم بر میگشتم خونه برف می بارید.همین طور که زیر برف قدم می زدم به این فکر می کردم که واقعا میشه واسه این مملکت کاری کرد؟من بعنوان آینده ساز کشورم چقدر تونستم مؤثر باشم در بهبود حال و آینده ی کشورم؟...و واقعا یک دست صدا دارد؟...همه مون درگیر خود و دنیای خودیم..درگیر خواسته ها و گرفتاری امون..ما یادمون نیست یادمون رفت عضوی از این دیاریم..بذار ساده تر بگم منو تو 1 پینه تنیدیم دور فلب و احساس خودمون و فقط خود خودمون.. هیچکس دیگه اجازه ورود به دنیای ما رو نداره..و مهم نیست چه می گذره و چی میشه..یک دست که هیچی تموم این دستام که باشن بازم صدا ندارن چون خود محوری شعار ماست..برای ساختن 1 دنیا باید از خود و خانواده ی خود شروع کرد..به این میگن خود سازی فردی و وقتی فردها ساخته شدند افراد جامعه و 1 دیار ساخته میشن..وقتی فردها ساخته شدند....
در شهر صدای پای مردمانیست که همچنانکه تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند.. مردمانیکه صادقانه دروغ می گویند و عاشقانه خیانت می کنند..
نه تو می مانی و نه من و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب 1 رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت..
غصه هم می گذرد..آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند. لحظه ها عریانند.به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز
نام روزهـای هفتـه در ایـران باستـان
استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب را به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند ۵۰ گرم، ۱۰۰ گرم، ۲۰۰ گرم. شاگردان گیج شدند : یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً . مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود. |
About![]()
امروز تبریز مه آلود است..امروز ایران مه آلود است.سوگند به وطنم به زادگاهم روزی بر عرش جهان چون نور می تابانمت ایران من... Archivesدی 1392آذر 1392 آبان 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 دی 1390 آذر 1390 آبان 1390 مهر 1390 شهريور 1390 تير 1390 خرداد 1390 ارديبهشت 1390 فروردين 1390 اسفند 1389 فروردين 1384 AuthorsیاشیلLinks
زخم تنهایی احسان LinkDump
انجمن علمی بیوتکنولوژی دانشگاه آذربایجان کاربران آنلاين:
بازدیدها :
|